جدول جو
جدول جو

معنی تل منس - جستجوی لغت در جدول جو

تل منس(تَلْ لُ مَنْ نَ)
قلعه ای به شام نزدیک معرهالنعمان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تُ سَ)
دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و188تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تمنش. این دو کلمه در ابن البیطاربمعنی نوعی درختچه. درختک. بوته. بته. آمده و مترجم فرانسوی هم بهمین معنی ترجمه کرده است: اغیراطن، قال دیسقوریدس فی الرابعه هوتمنس، یستعمل فی وقود النار. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هو (ای افنیقطش) تمنس صغیر و له ورق صغار. (ابن البیطار). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَجْ جُءْ)
بار بار جستن و درپی یکدیگر جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تطلب چیزی باربار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ)
بینی آدمی و حیوانات دیگر باشد به زبان زند و پازند، و به عربی انف گویند. (برهان). به زبان زند و پازند بینی آدمی و دیگر جانوران. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خرطوم و منقار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
الاب هانری. احد علماء المشرقیات البلجیکی. المرسل الیسوعی نزیل بیروت و مصر و کان استاذاً للاسفار القدیمه فی کلیه رومیه. وله: الالفاظ الفرنسیه المشتقه من العربیه: تسریح الابصار فیما یحتوی لبنان من الاثار، الرحلهالسوریه فی امیرکا المتوسطه و الجنوبیه، فرائداللغه. المذاکرات الجغرافیه فی الاقطار السوریه. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
صاحب انجمن آرااز لغت دساتیر آرد: تلمیس و جلمیس به پارس قدیم سریانی نام دو پسر گلشاه یعنی آدم بوده که به عربی قابیل و هابیل خوانده اند و دو دختر را یکی هکیسار و یکی اکیمار نام داشته بدین دو برادر داد و اکیمار که به تلمیس رسید خوبتر از آن بود که به جلمیس داده شد. بنابراین جلمیس از راه غرض نفس در وقتی که تلمیس بخواب رفته بود سنگی بر سر برادر زده او را بکشت و آدم بزبان سریانی شعروار مرثیتی فرموده و مضمون او را یعرب بن قحطان به عربی ترجمه کرده مشهور است و می شاید که این چهار نام سریانی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُ)
نام جزیره ای (به دریای اژه) از مجمعالجزایر یونان، دارای 2000 تن سکنه. و آن در زمان داریوش کبیر فتح و از یونانیان گرفته شد. (ایران باستان ج 1 ص 626، 627 و 629) : و شخص الی جزیره لمنوس (جالینوس) لیری عمل الطین المختوم. (عیون الانباء ج 1 ص 82) (القفطی ص 125). و رجوع به لمنی شود
لغت نامه دهخدا
(تِ مِ نِ)
یکی از رجال لاسدمونیها است که مأمور تنظیم صلحنامه ای از طرف لاسدمونیها و متحدین آنان با تیسافرن فرمانده داریوش شاه گردید. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 967 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ لِ لِ نُ)
رجوع به سجیل شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تُ لِ مَ)
دهی است از دهستان مرغا که در بخش ایزۀ شهرستان اهواز واقع است و یکصد تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلمس
تصویر تلمس
پیاپی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه از: آدم تنبلی که از شدت تنبلی قدرت جابجایی پایین تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
شیری که در دو سه روز اول پس از زاییدن دوشیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی
کلوخه ی نمک، نمک سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن برآمده، باسن بزرگ، نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
شیرین عسل
فرهنگ گویش مازندرانی